تو را خواندم خواندم تا رهایم سازی ز خویش، تا برسانیم به خویش! گفتم: ای هستی بخش جانها! تشنه ام، تشنه به آبی که جان می بخشد، و حیاتی نو می آفریند.
ساقی، تو بیا و بر کفم نه/ یک کوزه آب زندگانی
آن ندای ساقی را به یاد آوردم که: باز آ.... آنکه به سوی تو باز گردد، گویی تازه متولد شده است. ...
و آنگاه، جاری ساختی آب حیاتی در رگهایم، که سراسر وجودم را فرا گرفت. این تازه جان را معطر می کنم به نام و یاد تو... و گویم: دلا، مبارکت باد!
|